رمان بارونی عشق
رمان بارونی عشق

و عشق نه اینکه قدم زدن زیر بارون توی یه روز پاییزی....عشق یعنی بودن توی قلب هم حتی تو قبر....اخ که چقدر دوریم عزیزم


شاید نوازش نسیم

 

روبه امير كردم و گفتم:خب امير آقا اينم مامانينا
آره؟
-            اره...
-            بلند بشين بريم ديگه ؟
-            بعد همگي به پارك رفتيم بيچاره مرتضي!به مريم ميگفتم مريم اين مرتضي چقدر ساكته واي رو عصابه خيلي هم خشنه.خدا بيامرزتت!
-            اي مهسا جون...
-            جون..
-            هيچي باب افسوس
بعد رفتيم خونه مامان داشت روي پله ها بالا و پايين مي رفت رفتم كنارش وگفتم سلام بر مادر ..
دستش و بلند كرد كه گفتم"اوه..ترمز...ترمز....اين چه وضعه استقباله؟ميدونم دلتون تنگ شده بود.
بغلم كرد و گفت "خب دختر خوشگل بگو ميري تا غروب بيروني ما هم بدونيم يعني ما بايد از پير ماما بشنويم.يكدفعه داد زدم مامان جون..ماماني...بيا ببين عروست چي ميگه!چطوري صدات ميكنه! ميگه پير ماما...
مامان:مهسا....شر...
پير ماما آمد و گفت بله ديگه مادر و دختر و....و غر زدن را از سر گرفت!رو به مامان كردم و گفتم بهتره من زحمت و كم كنم.
امير هم داشت نگاه ميكرد كه چطوري خودم و از مخمصه نجات دادم و ان ها را به جون هم انداختم .يكدفعه انگار كه بهش شوك داده باشن يادش افتاد ميخواد منو بزنه!رفتم توي اتاق اما دير شده بود اونم پريد توي اتاق و دستام و گرفت و گفت:خب !حالا گيرت آوردم.خودت بگو چطوري مجازاتت كنم؟
-            مجازات؟
-            بلللللللللله!
-            چرا؟
-            "چ" چسبيده به "را "
چشمام و بستم و گفتم هوم...
كه پيشاني ام را بوسه زد و گفت مهسا تو ادمو سكته ميدي!چرا با مرتضي بيرون رفتي؟
من نرفتم به زور رفتم.
-            يعني به زور بردنت؟
-            نه يعني روم نشد بگم خجالت ميكشم!
-            تو و خجالت؟
دستام و ول كرد يكدفعه پريدم روش و انداختمش روي تخت و روش افتادم!
-            مهسا برو كنار
-            كه بزني؟
-            آره اگه خودت بري به نفعته1
مامان امد توي اتاق و با اخم گفت :بلند بشيد بچه هاي بي حيا..بلند بشين ببينم
امير و مرتضي با هم دوست هستند .امير چهار سال از من بزرگتره و ما هم خواهر و برادريم هم دوتا دوست صميمي
صداي زنگ خونه دوباره آمد .پيرماما در را بازكرد فاطمه خانم بود.مادر مريم و مرتضي.
آمد و با مامان و پير ماما صحبت ميكرد امير بيرون رفت و منم نشستم تا تكاليفم را انجام بدهم.كه شنيدم ميگفت چشم ما فردا شب با حاج آقا مزاحم ميشيم
مامان:اختيار دارين شما مراحميد .اين حرفا چيه.!
اهميتي ندادم تا اينكه فاطمه خانم رفت و با صداي بسته شدن در انگار ابي را روي سرم ريخته باشن.چي؟فردا شب با حاج آقا مزاحم ميشيم؟؟يعني چي؟
شب وقتي بابا امد خونه همه توي حياط نشسته بودند
مامان:امروز فاطمه خانم آمده بود
-            اين كه طبيعي
-            نه....واسه خواستگاري فردا شب اجازه ميخواستن
چايي پريد تو گلوي آقاجون.و گفت واسه چي؟
-            گفتم كه...
-            صداي در امد.امير بود .رفت و كنار انها نشست
-            واسه خواستگاري ديگه
امير:كيا؟كجا؟كي؟كدوم بي عقلي؟
مامان:درست حرف بزن امير
امير:راست ميگم كدوم ناقص العقلي مهسا را ميخواد؟يا نه...حتما قضيه چيز ديگه اي است
بابا:امييييييييييير؟!
امير:چشم...كي مامان؟
-            مرتضي
-            هان؟خودش خواسته؟
-            مثل اينكه خودش ميخواد
حالا باز خوب بود امير عقلش رسيد بپرسه.خيالم راحت شد منم مرتضي را دوست داشتم يه پسر مهربون و خشن و خوش چهره و همه چي تموم البته واسه ازدواج.
پيرماما:مرتضي هم آشناست و هم خانواده دار و با تحصيلاته و هم شغل داره و خونه و زندگي و ماشين.در كل پسر خوبيست.
بابا:آره پسر خوبيه حالا بيان ببينيم خود مهسا چي ميگه.
پيرماما:آره خوبه هم جوونا از گناه دور ميشن هم ميتونيم بگيم...چيز بگيم يه مدت عقد كرده بمون كه....آره...
امير:ببخشين من برم بخوابم
صداي در اتاق منو به خودم آورد نشستم پشت ميز تحرير و گفتم بيا
-            سلام عروس خانم
-            سلام.چي؟
-            وانمود نكن كه هيچي حاليت نيست من كه ميدونم گوش ميدادي.
-            نخير
-            مرتضي ميخوادت.
-            هه...پس گلوش گيره...
-            دختره پر رو
-            چيه؟الان ميخواي رنگ و وارنگ بشم؟!
-            نه حد اقل...
-            مرتضي پسر خوبيه ؟
-            آره عاليه و همه چيز داره اما..
نایت اسکین


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,

|
 


قلب عاشق میشکند...رفته رفته روبه نابودی...تنها یاد او...جان کندن از این دنیای خاکی را سخت میکند....


تازیانه شبنم.رمان1
تازیانه شبنم.رمان 1
شاید نوازش نسیم.رمان2
شاید نوازش نسیم.رمان2
قلب مجنونم.رمان3
قلب مجنونم.رمان3
برگی از بی اعتنایی عشق
برگی از بی اعتنایی عشق
عاشقانه ها...
عاشقانه ها...

 

بارووون

 

 

 

sms.
شب ازدواج و لباس عروس و عشق واقعی گذشته...
یه خبر...یه شتاب...یه حسرت...
ساز مخالف
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم.خواشتگاری!
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم..
شاید نوازش نسیم..

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 108
بازدید کل : 26328
تعداد مطالب : 27
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



شابلون فرنچ ناخن خرید عینک خرید عینک های آفتابی